به زودی این بلاگ را حذف خواهم کرد.

دو - عقل و دل باخته.

عقل و دل

روز قیامت بود. همه فرشتگان در بارگاه خداى بزرگ حاضر شده بودند. روزى پر ابهت. صفوف فرشتگان، دفتر اعمال و درجه بزرگان! هرکس به پیش مى‏‌آمد و در حضور عدل الهى، ارزش و قدر خود را مى‏‌نمایاند... و به فراخور شأن و ارزش خود در جایى نزدیک یا دور مستقر مى ‌شد... همه اشیا، نباتات، حیوانات، انسان‏ها و عقول مجرده به پیش مى‏‌آمدند و ارزش خویش را عرضه مى‏‌کردند.

 مورچه آمد از پشتکار خود گفت و در جایى نشست. پرنده آمد، از زیبایى خود گفت از نغمه‏ هاى دلنشین خود سرود و در جایى مستقر شد. سگ آمد از وفاى خود گفت و گربه آمد از هوش و منش خود گفت. غزال آمد از زیبایى چشم و پوست خود گفت. خروس آمد از زیبایى تاج و یال و کوپال خود گفت. طاووس آمد از زیبایى پرهاى خود گفت. شیر آمد از قدرت و سرپنجه خود گفت... هر کس در شأن خود گفت و در هر مکانى مستقر شد. گل آمد از زیبایى و بوى مست‏‌کننده خود شمه‌‏اى گفت.

 درخت آمد و از سایه خود و میوه‏‌هاى خود گفت. گندم آمد از خدمت بزرگ خود به بشریّت گفت... هرکس شأن خود بگفت و در جاى خود نشست. انسان‏‌ها آمدند، آدم آمد، حوّا آمد و از گذشته‏‌هاى دور و دراز قصه‏‌ها گفتند. لذت اولیه را برشمردند و به خطاى اولیه اعتراف کردند، خداى را سجده نمودند و در جاى خود قرار گرفتند. آدم‏هاى دیگر آمدند، نوح آمد از داستان عجیب خود گفت، از ایمان، اراده، استقامت، مبارزه با ظلم و فساد و تاریخ افسانه‌ه‏اى خود گفت. ابراهیم آمد، از یادگارهاى دوره خود سخن گفت، چگونه به بتکده شد و بت‏‌ها را شکست، چگونه به زندان افتاد و چطور به درون آتش فرو افتاد و چطور آتش بر او گلستان شد. موسى آمد، داستان هجرت و فرار خود را نقل کرد، و از بى‌‏وفایى قوم خود و رنج‌‏ها و دردهاى خود سخن راند. عیسى مسیح آمد، از عشق و محبت سخن گفت، از قربان‏ شدن خویش یاد کرد. محمد - صلى‏ اللَّه علیه وآله وسلّم - آمد، از رسالت بزرگ خود براى بشریت سخن راند، على - علیه‏ السلام - آمد، همه آمدند و گفتند و در جاى خود نشستند.

فرشتگان آمدند، هر یک از عبادات و تقرّب خود سخن گفتند و در جاى خود نشستند. چه دنیایى بود و چه غوغایى، چه هیجانى، چه نظمى، چه وسعتى و چه قانونى.

 آن‏گاه عقل آمد، از درخشش آن چشم‏‌ها خیره شد، از ابهت آن مغزها به‏ خضوع درآمدند. پدیده عقل، تمام مصانع آن از علم و صنعت و تمام احتیاجات بشرى و دانش و غیره او را سجده کردند، عقل همچون خورشید تابان، در وسط عالم بر کرسى اعلایى فرو نشست.

 مدتى گذشت، سکوت بر همه جا مستولى شد، نسیم ملایمى از رایحه بهشتى وزیدن گرفت، ترانه‌اى دلنشین فضا را پر کرد و همه موجودات به زبان خود خداى را تسبیح کردند.

 باز هم مدتى گذشت، ندایى از جانب خداى، عالى‌ترین پدیده خلقت را بشارت داد، همه ساکت شدند، ولوله افتاد، نورى از جانب خداى تجلى کرد و دل همچون فرستاده خاص خداى بر زمین نازل شد. همه او را سجده کردند جز عقل که ادّعاى برترى نمود!

عقل از برترى خود سخن گفت. روزگارى را برشمرد که انسان‏ها چون حیوانات در جنگل‏ها، کوه‌‏ها و غارها زندگى مى‏‌کردند و او آتش را به بشر یاد داد. چرخ را براى نقل اشیاى سنگین دراختیار بشر گذاشت، آهن را کشف کرد، وسایل زندگى را مهیا نمود، آسمان‏ها را تسخیر کرد تا به اعماق دریاها فرو رفت. از گذشته‏‌هاى دور خبر داد و آینده‌هاى مبهم را پیش‏‌بینى کرد و خلاصه انسان را بر طبیعت برترى بخشید. عقل گفت که میلیون‏‌ها پدیده و اثر از خود به‏‌جاى گذاشته است و در این مورد چه کسى مى‏‌تواند با او برابرى کند؟

 یک‏باره رعد و برق شد، زمین و آسمان به لرزه درآمدند، ندایى از جانب خداى نازل شد و به عقل نهیب زد که ساکت شو و گفت که تمام خلقت را فقط به‏ خاطر او خلق کردم. اگر دل را از جهان بگیرم، زندگى و حیات خاموش مى‏‌شود، اگر عشق را از جهان بردارم، تمام ذرات وجود متلاشى مى‏گردد. اگر دل و عشق نبود، بشر چگونه زیبایى را حس مى‏ کرد؟ چگونه عظمت آسمان‏ها را درک مى‏ نمود؟

چگونه راز و نیاز ستارگان را در دل شب مى‏‌شنید؟ چگونه به وراى خلقت پى می‏‌برد و خالق کل را درمى‌یافت؟

 همه در جاى خود قرار گرفتند و عقل شرمنده بر کرسى خود نشست و دل چون چترى از نور، بر سر تمام موجودات عالم خلقت، به‏‌نام اولین تجلى خداى بزرگ قرار گرفت.

از آن پس، دل فقط مأمن خداى بزرگ شد و عشق یعنى پدیده آن، هدف حیات گردید. دل، تنها نردبانى است که آدمى را به آسمان‏ها مى‏‌رساند و تنها وسیله‏ ایست که خدا را درمى‌یابد. ستاره افتخارى است که بر فرق خلقت مى‏ درخشد.

 خورشید تابانى است که ظلمت‏‌کده جهان را روشن مى‏‌کند و آدمى را به خدا مى‏‌رساند. دل، روح و عصاره حیات است که بدون آن زندگى مفهوم ندارد. عشق، غایت آرزوى انسان است. بقیه زندگی فقط محملی برای تجلی عشق است.

شهید دکتر مصطفی چمران - خدا بود و دیگر هیچ نبود - نوامبر ۱۹۷۲.

شاید بی‌ربط، شاید باربط:

محمدرضا شجریان - طریق عشق - جانِ جهان.
پی‌نوشت: رشک برم کاش قبا بودمی! چقدر خوبن این شاعرا آخه؟! هق هق. [مولاناست.]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

سه - گلی جان.

برای این‌که بگم چقدر همه‌چی از این فیلم رو دوس دارم من.



و از جمله موسیقی زیباش رو.


کریستف رضایی - در دنیای تو ساعت چند است؟ - گلی جان.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

چهار - یادته ریختن تو میدون؟

دیشب یادم افتاده بود که خب من مدت‌ها «فن» رضا یزدانی بودم :دی بعد کلا شافل پلی‌اش کردم. خوش گذشت!

من با این آهنگ شناختمش:



بعدش خب این جاش :)

منزوی شو توی قلبت

یاد کارون، شب دجله

سر کوچه‌های بن‌بست

یاد حجله پشت حجله

بچه‌های خاک و بارون

یادته ریختن تو میدون؟

مادراشون پشت شیشه

پدراشون ته دالون

پس چرا با تو غریبه‌ست

نسل بی‌خاطره‌ی من

یادمون نیس که چه‌جوری

واسه هم‌دیگه می‌مردن

پاش بیفته باز دوباره

روی مغربت می‌بارم

باز توی منطقه‌ی مین

دست و پامو جا می‌ذارم.


فکر کردم که خب، من نه بابام جنگ رفته و نه هیچ‌یک از اطرافیان نزدیکم. یعنی چرا، یه شوهرخاله دارم که جانبازه، یک چشمش رو از دست داده. ولی آدم ساکتیه. یه شوهرعمه هم دارم که توی جنگ بوده یه مدت. ولی اونم کلا آدم فانیه. نمی‌شینه خاطره تعریف کنه یا چی. اصن تا یکی دوسال پیش نمی‌دونستم جنگ رفته. می‌خوام بگم از جنگ اگه چیزی شنیدم همه‌ش از فیلما و داستانا بوده. لمسش نکردم اصن. ولی جدیدا خیلی برام سواله که جدی جدی یه آدم چی‌ می‌شه که اینقدررر از همه‌چی خودش می‌گذره. من بودم نمی‌کردم همچین.


پی‌نوشت: امروز امتحانام تموم شدن و از این ترم فقط یه پروژه مونده. کاش تمدید نشه فقط این پروژه. خسته‌ام.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

پنج - خواهی که آسمان و زمین زیر و رو کنی.

مامان بین مداحی‌های محرم این یکی رو دوست داره و گوش می‌ده.

من اگه بودم خیلی خوشحال می‌بودم که بعد این همه سال ته بی‌تابی‌های هر گونه آدمی بتونم باشم. یا مثلا دستی نداشته باشم ولی بگن بهم دستم رو بیا بگیر.

یه‌دونه دست هم ندارید ولی بهتر از هر دو‌دست‌داری می‌تونید دست بقیه رو بگیرید. نه؟! [جوابی نمی‌دهد اما لبخند می‌زند]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

شش - روزی که گله کردم من از عالم مستی.

یادم بمونه دیشب یه کنسرت ریزی رفتیم، که گرچه خدا ببخشه و هایده ببخشه و مهستی ببخشه و همه، خندیدیم و خندیدیم.
نمی‌دونم چرا هنوز اجازه می‌دیم یه چیزایی شادی رو بگیره ازمون. بی‌دلیل.
به جهت نگرانی‌ها.

هایده - ساقی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

آخرین روز.

+ آخرین روزه.

ماه رمضون امسال، خیلی قشنگ بود. خیلی زیاد. اینکه من احساس کنم نسبت به سال پیشم یه فرقی کردم واقعا، بزرگ شدم جدی جدی، حس خیلی خوبی بهم می‌ده. امسال روزایی که توی خوابگاه بودم، این فرصت رو داشتم که صدای اذان رو بشنوم. نه از تلویزیون، که از مسجد. و این خیلی خوشایند بود. یادم می‌اومد که دعا کنم. و هربار بعد دعا اینطور بودم که خدایا ببخشید که دامنه‌ی دعاهام به همین‌ها محدود می‌شه :)) شما خودت هرکار می‌خوای بکن :))

به هرحال. برا اولین باره که واقعا به نظرم این ماه زود گذشت و من واقعا دلم نمی‌خواست به این زودی تموم شه. خدا رو شکر.

+ فرازهایی از سلام و درود امام سجاد(ع) در وداع با ماه رمضان.

درود بر تو ای ماه، ماهی که آرزوهای ما را به هدف نزدیک می ساختی و اعمال ما را در فروغ خویش روشن می داشتی!

سلام بر تو! ای هم دم عزیز که تا هم دم ما بودی، قدر تو را نیک نشناختیم و هنگامی که ترک ما گفتی، از فراق تو فاجعه ای عظیم یافتیم و خاطر ما پریشان و آزرده شده است.

سلام بر تو! ای مهمان گرامی که وقتی قدم به خانه ما نهادی، سخت شادمان شدیم و روزی که از خانه ما رفتی، شادی ما پایان یافت.

سلام بر تو! ای گران مایه که در کنار تو قلب های ما به نرمی و مهربانی گرایید و گناهان ما از برکت تو کاهش یافت.

سلام بر تو! ای یار عزیز که با کمک تو بر شیطان چیره شدیم و از برکت تو راه احسان را شناختیم.

سلام بر تو! که به خاطر تو چه بسیار بنده گنه کار از قید عقوبت رسته و چه خوش بخت است آن کس که حرمت تو را رعایت کرده است.

سلام بر تو! که زنگ گناهان را از لوح قلب ها می زدودی و بر خطایا و معاصی، پرده رحمت می افکندی.

سلام بر تو! که مدت تو در چشم تیره بختان دراز و خسته کننده بود، ولی در قلب پارسایان، فروغ و حرمتی فراوان داشتی.

سلام بر تو! ای ماه بی نظیر که هیچ ماه مانند تو نتواند بود.

سلام بر تو! از همه کس و همه چیز و سلام بر تو که هر چه با تو بود، همه سلام و سلامت بود.

سلام بر تو! آن چنان که به دنیای ما با برکات و خیرات فرود آمدی و آلایش گناهان را از جامه ما شستی.

سلام بر تو! که هنگام وداع، خویشتن را از تو بیزار نمی بینیم و روزه را که یادگار توست، هرگز ترک نمی کنیم.

سلام بر تو! که هنوز به ما نرسیده، مشتاق مقدم تو بودیم و هنوز ما را ترک نگفته، به یاد روز جدایی، خاطری پریش و اندوهگین داشتیم.

سلام بر تو! که بدی ها در جوار تو از ما دور بود و هر چه برکت و خیر بود، در کنار تو بر ما ارزانی شده بود.

سلام بر تو! که همه شب در اشتیاق روز تو ستاره می شمردیم و همه روز از روز پیش، به تو مشتاق تر بودیم.

سلام بر تو و بر آن فضایل که از وجود آن بهره مند نشدیم و بر آن برکات که نصیب ما نشده است.


+ بی‌ربط.

ببین، من از اول هرچیزی رو که دیدم، بخشیدم. ولی این اشتباه خیلی کوچیک آخرت، قدری بزرگ بود که کلا همه‌چیز رو بشوره و ببره :) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

هر که رخش چنین بود، شاه غلام او شود؟

علی‌رضا قربانی - قطره‌های باران - جان و جهان.

+

گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه‌ای که آب خورد. خود را در آب می‌دید و می‌رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد. نمی‌دانست که از خود می‌رمد.

همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی‌رحمی و کبر، چون در توست، نمی‌رنجی؛ چون آن را در دیگری می‌بینی، می‌رمی و می‌رنجی.

- مولانا، فیه ما فیه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

پسر فال‌فروش.

امروز پسرک فال حافظ به دست دنبالم راه افتاده بود که: یه دونه بخر... تو رو خدا...

هرچی بهش گفتم خب من الان فال حافظ نمی‌خوام واقعا. ول‌نکرد. گفتم خب حالا چند هست؟ گفت هزار. کیف پولم رو باز کردم، دیدم دو تا هزاری تا شده هست یه گوشه‌ایش. گفتم بزار جفتش رو بدم. دادم. باز دراومده‌ میگه از دوستم هم بخر اونجا واستاده. گفتم دیگه دوتا فال که نمیخام. باز راه افتاده دنبالم که خانم پول بده برم غذا بخرم. گفتم خیلی خب دنبالم بیا. طول خیابون صدبار بش گفتم حواست باشه ماشین نزنه بت ولی اون فقط داشت میگفت خدا خیرت بده، پول بده برم غذا بخرم. رسیدیم اونور خیابون، گفتم خب؟ بریم برات غذا بخرم. هی گفت نه پول بده خودم بخرم. هرچی بش میگم مگه تو نمی‌گی گشنمه، مگه غذا نمیخوای؟ خب منم میگم برات میخرم. باز گفت نه پول بده خودم میخرم. بش گفتم نه من بت پول نمی‌دم. باز راه افتاد دنبالم. منم سرعتمو زیاد کردم و رومو برگردوندم سمت دیگه. آخرش گفت خدا خیرت نده، رفت.

این آدمایی که این بچه‌ها رو میفرستن براشون تو این ساعتای گرم این روزا کار کنن، نمیدونم باهاشون چیکار میکنن که وقتی بش میگم بیا برات غذا بگیرم، وقتی تشنگی و گشنگی و خستگی از چهره‌ش میباره، باز میگه پول بده، که بزاره بده به آقا بالا سرش. حتی وقتی میبینه پولی عایدش نمیشه هم نمیاد غذا بخوره لااقل. خدا لعنت کنه این مردم آقابالاسر رو.

#عصبانی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر برم.



نگفتمت مرو آن‌جا؟ ــ که آشنات منم. در این سرابِ فنا، چشمه‌ی حیات منم.
وگر به‌ خشم رَوی صدهزارسال ز من، به‌ عاقبت به‌ من آیی، که منتهات منم.
نگفتمت که به‌ نقشِ جهان مشو راضی؟ که نقش‌بندِ سراپرده‌ی رضات منم.
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی؟ مرو به خشک؛ که دریای باصَفات منم.
نگفتمت که چو مرغان به‌ سوی دام مرو؟ بیا که قوّتِ پرواز و پرّ و پات منم.
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند؟ که آتش و تپش و گرمیِ هوات منم.
نگفتمت که صفت‌های زشت بر تو نهند؟ که گم کنی که سرِ چشمه‌ی صِفات منم.
نگفتمت که مگو کارِ بنده از چه جهت نظام گیرد؟ ــ خلّاقِ بی‌جهات منم.
اگر چراغ‌دلی، دان که راهِ خانه کجاست. وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم.

- مولانا.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

آقای حافظ! تو دانی؟!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نیان