به زودی این بلاگ را حذف خواهم کرد.

کابل.

ملاممدجان - مهوش

 

 

به نقل از ویکی‌پدیا:

«سرود ملامحمدجان در بیان سوزِ دل عایشه، دختر عاشقی است که نذر گرفته در ایام نوروز به مزارشریف برود و در جوار آرامگاه مولا علی دعا کند، تا آرزویش که رسیدن به  ملامحمدجان است برآورده گردد.

در رابطه با داستان عاشقانه عایشه و ملامحمدجان در کتاب‌های مربوط به تاریخ هرات و اخبار و روزنامه‌ها بارها مطالبی نوشته شده و رادیو افغانستان نیز در سال‌های دهه پنجاه  خورشیدی این داستان را چندین بار نشر نمود. روایت داستان عاشقانهٔ عایشه و ملامحمدجان به این شرح است:

در عهد فرمانروایی تیموریان در هرات، بویژه در عصر سلطان حسین بایقرا (فرمانروایی: ۱۵۰۶–۱۴۶۹ م)، مردم از تمام قلمرو آنان در نوروز به مسجد کبود به مزار شریف می‌آمدند و دولت خرج عروسی جوانانی را که در مزار شریف عروسی می‌کردند می‌پرداخت. دوران تیموری عصر شکوفایی هنر در هرات بود و مدارس متعددی در این شهر تأسیس شد و شاگردان در این مدارس به تحصیل علوم و فنون مختلفه می‌پرداختند. یکی از این مدارس، مدرسه‌ای بود در نزدیکی سرحدیده در شمال شهر هرات و به جوار زیارت ملاحسین واعظی کاشفی. یکی از طلاب مدرسه به نام ملامحمدجان همه روزه از محل سرحدیره تا چشمه قلمفور که نزدیک زیارت مولانا عبدالرحمن جامی است پیاده طی می‌نمود و صرف و نحو حفظ می‌کرد، ساعتی  در کنار چشمه می‌آسود و شکرانه بجای می‌آورد. یکی از روزها جمعی از دختران سرحدیره با عایشه که دختر یکی از افسران مقرب دربار تیموریان بود غرض گرفتن آب از چشمه قلمفور می‌رفتند و ملامحمدجان هم واپس رهسپار مدرسه‌اش بود. درکنارچشمه درحال وضوگرفتن بود که ناگهان بادی با تندی وزیدن گرفت و روسری عایشه را از سرش پرانده و باد آن را نزدیک پای ملامحمدجان آورد. عایشه خواست تا روسری‌اش را بگیرد در همین اثنا چشم ملامحمدجان به عایشه می‌افتد و هر دو دلباخته هم می‌گردند.

سر از این تاریخ ملامحمدجان و عایشه عاشق و دلباخته یکدیگر می‌شوند. ملامحمدجان صرف و نحو را کنار می‌گذارد و به فکر ازدواج با عایشه می‌شود و از خانواده‌اش خواستگاری می‌نماید، چون ملامحمدجان طالب‌العلم بی‌بضاعتی می‌باشد پدر عایشه موافقت نمی‌نماید.

این دو عاشق دلباخته نذری را بر عهده می‌گیرند، در صورتی‌که ازدواجشان صورت پذیرد در ایام "میله‌ی گل سرخ" به مزار شریف رفته و مدتی را در آرامگاه علی خاکروبی نمایند. عایشه  همواره با دختران سرحدیره در بین عصر و شام به چشمه قلمفور غرض گرفتن آب می‌رفت و در جمع آنها با سوز و درد این آهنگ را با خود زمرمه می‌کرد:

بیا که بریم به مزار مُلاممَدجان*   سَیلِ* گُلِ لاله‌زار وا وا دلبرجان
به دربار سخی‌جان گله دارم   یخن * پاره ز دست تو نگارم
پس از مرگم بیایی بر مزارم   مدامم در دعا در انتظارم
بیا که بریم به مزار ملاممدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان
به تن کردی گلم رَختِ* سیاه را   کنم تعریف یار بی‌وفا را
به دنیا مه* اگه غمخوار ندارم   بگیرم دامن شیر خدا را
بیا که بریم به مزار ملامامدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان
بیا زیارت کنیم شیر خدا را   به چشم مالیم همان قلف طلا را
مه دعا می‌کنم آمین بگوین   خدا کامیاب کنه هر دوی ما را
بیا که بریم به مزار ملامامدجان   سیل گل لاله‌زار وا وا دلبرجان

اتفاقاً در همین اثنا امیر علیشیر نورایی، وزیر دانشمند عصر تیموری با عده‌ای از همراهان خود از آنجا می‌گذشت و در نزدیکی چشمه آوازخوانی عایشه را شنید، توقف نموده و آهنگ را از دور سراپا شنید، با فراست و نکته‌دانی دریافت که در خواندن این سرود فلسفه‌ای نهفته است. امیر پس از شنیدن آهنگ نزد عایشه آمد و با ملایمت و مهربانی از او پرسید که دخترم راست بگو، ملامحمدجان کیست و چرا در آهنگ صدای تو دردی نهفته است؟ عایشه ابتدا از حیا پاسخی نداد و سکوت اختیار کرد؛ ولی امیر علیشیر با شیوهٔ پدرانه به او وعده داد که اگر راستش را بگوید به او کمک خواهد کرد. سپس عایشه ماجرای عاشقانهٔ خود را مفصل به امیر حکایت نموده و افزود که ملامحمدجان از جمله طلاب مدرسهٔ شما است. فردای آنروز امیر شخصاً به خانه پدر عایشه رفت و به‌عنوان پدر ملامحمدجان از عایشه خواستگاری نمود، پدر عایشه که وضع را چنین دید، به احترام شخص امیر به این وصلت راضی گردید. امیر این دو دلباخته را آنطور که تعهد کرده بودند به مزار شریف فرستاد، درآنجا عروسی نمودند و مدتی را در مسجد کبود به صفت خادم ایفای وظیفه کردند.

 

میله: به معنای دشت و صحرا و در اصطلاح به معنای جشن و تفریح است.

* ممَد: همان «محمد» است. (در بازخوانی این ترانه در لهجه کابلی مامد گفته می‌شود)

سَیل کردن: در فارسی به معنای «دیدن» است. در زبان خوزی سَی. ل (say.l)- و در زبانهای هندو و آرین See یک ریشه دارند.

*  رَخت: در اینجا به معنی «لباس» است.

*  مِه: همان «من» در تلفظ عامیانه

*  قُلف: تلفظ عامیانهٔ «قفل» است.

*  یخن: یقه

»

پینوشت: مزارشریف را برای آن به این نام می‌خوانند که به عقیدهٔ اهالی آن، علی ابن ابی‌طالب پسر عمو و داماد پیامبر اسلام محمد ابن عبدالله در مسجد کبود (مسجد آبی) این شهر به خاک سپرده شده‌است. اگرچه بنا به روایات مستدل و دقیق‌تر و اعتقاد بسیاری از مسلمانان محل دفن علی(ع) در  نجف اشرف عراق قرار دارد.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

دوازده ثانیه.

خدای عزیز و مهربونم! می‌شه فقط دوازده ثانیه اون بالا رو ول کنی بیای من بغلت کنم و بری؟ فقط دوازده ثانیه. برای تو که چیزی نیست، ولی برای من عمریه. قد کل زندگی می‌شه اون دوازده ثانیه.

قربونت برم من آخه که اینقدر خوبی!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نیان

شاید که این‌طور باید باشد.

چو رسی به طور سینا «اَرنی» بگو و بگذر

تو جواب دوست بشنو، نه جواب «لن ترانی»


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

یادگاری.

این هم بمونه اینجا به یادگار، برای تعداد دفعاتی که‌ طی دیروز و امروز گوش کردم:

مهدی یراحی - نفس

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

ای چشم نرگس مست تو.

دزدیده چون جان می‌روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من


چون می‌روی بی من مرو، ای جانِ جان بی تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله‌ی تابان من


هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من


تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من


بی پا و سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا

سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من


از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من


گل جامه‌در از دست تو ای چشم نرگس مست تو

ای شاخه‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من


یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی

پیش چراغم می‌کشی تا واشود چشمان من


جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا

بی‌تو چرا باشم؟ چرا؟ ای اصل چار ارکان من


مولانا - دیوان شمس - غزل ۱۷۸۶

صدای احمد شاملو:



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

دوستی مثل هیچ چیز نیست.

[نمی‌دونم از شما ۶ تا چندتاتون گذرتون به اینجا می‌خوره. ولی کاش بدونید:]
سیستم بلاگ‌ها طوری طراحی نشده که بشه تگتون کرد‌.
ولی اصلا چه نیاز به این مسخره‌بازیا؟ شما ۶ تا تگ شدید اینجا. وسط قلبم. کنار همه‌ی آدمایی که قدر دنیا دوسشون دارم. تا اونور ابدیت هم تگ می‌مونید.
اگه یه روز من تو اون خراب شده نبودم، هروقت دلتنگتون شدم میام اینجا این پستم رو می‌خونم و به یاد می‌آرم که گرچه جسماً از هم دوریم، یه تیکه‌ای از وجود تک‌تک‌تون برای ابد اینجا توی قلبم مونده. گیرم که اصلا حتی هیچ‌وقت دیگه صندلی‌های این کافه از خاطره‌های ما پر نشه حتی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

دیوار آبی.

این شکلی باید باشه. ولی دیوارش فیروزه‌ای ایه. تعداد قاباش هم خیلی بیشترن. قدری که کل دیوار رو بپوشونن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

درون آینه‌ی روبرو

۱.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
 
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
 
به‌ آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‌ی عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‌های متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
 
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند
دوری کنی
 
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک‌بار در تمام زندگی‌ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار به آرامی بمیری...
 
پابلو نرودا
 

۲.

یه برگه سفید برداشتم توش یه عالمه از کلمه‌های مربوط این روزا رو نوشتم که فکر کنم خب چی میشن؟ و یه عالمه بهشون فکر کردم و تهش هم فهمیدم قرار نیست به نتیجه‌ای برسم :دی قرار هم نیست بدونم چی میشن :>

۳.

درون آینه‌ی روبرو چه می‌بینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می‌بینی؟
تویی برابر تو چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفتگو چه می‌بینی؟
بگو چه می‌بینی؟
 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

عنوان ندارد.

«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»

«آن‌کس که مرا طلب کند می‌یابد، آن‌کس که مرا یافت می‌شناسد، آن‌کس که مرا شناخت دوستم می‌دارد، آن‌کس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد، آن‌کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می‌ورزم، آن‌کس که به او عشق ورزیدم کشته‌ام می‌شود و آن‌کس که کشته‌ام شود خون‌بهایش بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب است پس من خودم خون‌بهایش هستم.»

[به نقل از تابناک: به مثابه این حدیث قدسی، قادر متعال در روز عید قربان اسماعیل را طلب ‌کرد تا در آستانش قربانی شود و ابراهیم را در آزمونی بزرگ میان بندگی حق و حفظ عزیز‌ترین جسم خاکی برای خود نگاه داشت و چون کمال بندگی را در نیت و عمل پیامبرش یافت، قربانی دیگری فرستاد.]

 

رامشگر - علیرضا قربانی - آلبوم قطره‌های باران.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم.

من رمیده‌دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نیان