من در میان انبوه سوالاتم و بدون تو گم شده‌ام.

دیگر واقعا از همه‌چیز کلافه‌ام. کلافه‌ترینم. حاضر به فکر کردن به هیچ‌‌چیز نیستم. حتی تو.

اما رهایی نیست.

همه‌چیز را رها کرده‌ام. کلاس‌های مولانا، کتاب‌ شعر، نوروساینس عزیز، هر چیز مربوط به دانشگاه.

تجربه‌گر تجربیاتی هستم که روزگاری برایم قابل تصور نبود. ریز و درشتشان.

برگشتم که از جدیت زندگی کمی دور شوم.

اما رهایی نیست.

چرا که افکار و خیالاتم به روشنی قبل هستند. و دیوانه‌وار. و دیوانه‌وار.

هرقدر تلاش می‌کنم همه‌چیز را انکار کنم، در عمقش بیشتر فرو می‌روم.

و بدتر از هرچیز، این‌که حاضر به تغییر هیچ چیز نیستم.

و فقط یک چیز.

کاش بودی. :)

سیصد و سی و سه.