این متنی که بالا می‌بینید، ترجمه این شعر مولاناست:

هست مهمان‌خانه این تن ای جوان / هر صباحی ضیف* نو آید دوان

هین مگو کین ماند اندر گردنم / که هم اکنون باز پرد در عدم

هرچه آید از جهان غیب‌وش / در دلت ضیف‌ست او را دار خوش

ضیف = مهمان.

خب. من با عرض عذرخواهی از‌ جناب مولانا، نمی‌دونم چرا ترجمه‌ش از خودش بهتره :)) البته حدس می‌زنم مفاهیم پس و پیشش رو هم جمع آوری کرده توی ترجمه. حالا ترجمه‌ی روان فارسیش چی‌ می‌شه؟ می‌فرمان که:

جان انسان مثل یه مهمون‌خونه‌س. هر روز صبح یه مهمون جدید سر می‌رسه. حالا این مهمون جدید، می‌تونه خوشی باشه، می‌تونه افسردگی باشه، می‌تونه پستی باشه، یا یه هشیاری لحظه‌‌ای یه دفعه سر برسه. هرچی. به همه‌شون خوشامد بگو! با همه‌شون خوب باش! دعوتشون کن به این مهمون‌خونه که داخل شن. حتی اگه فکر می‌کنی عامل حجم زیادی از حزن و اندوهتن. یا اصن قراره بیان به طور وحشیانه‌ای هرچی تو این مهمون‌خونه هست رو جمع کنن با خودشون ببرن. تو کار نداشته باش چی. تو با این مهمونت با عزت برخورد کن. احترامش رو نگه دار. تو چی می‌دونی؟ شاید داره می‌آد که اصلا هرچی تو این مهمون‌خونه هس رو جمع کنه ببره. همچین خالی خالی‌ت کنه اصن. هیچی هم نذاره بمونه. که چی؟ که برای به جنس جدیدی از طرب آماده‌ت کنه. شاید یه شور‌ و شوق خاصی رو قراره به همراه بیاره که اصن به یمن ورودش باید همه‌ چیز نو بشه. هر چیز قدیمی‌ای رو باید جمع کنه با خودش ببره. هر گمان بدی، هر شرمساری یا هر بدخواهی و عنادی، هر چی، هرچی که خواست مهمونت شه با گشاده رویی و خنده ازش دعوت کن، ازش استقبال کن. هر مهمونی که اومد تو شاکر باش برای اومدنش. و چرا؟ چون هر کدومشون یه راهنمای ماورایین که برات اومدن :)