متن زیر نقلیه از کتاب «سهشنبهها با موری». یک داستان واقعی در بارهی یک استاد جامعهشناسی که از بیماری ای-ال-اس رنج میبره و درواقع به مرور همهی عضلات بدنش از بین میرن. موری مرگش رو پذیرفته و روهای آخر عمرش رو با شاگرد قدیمیش، میچ، درمورد موضوعات مختلف صحبت میکنه و برای رسیدن به کمال انسانی تلاش میکنه. این قسمت رو بخونید، به نظرم بهترین بخش کتابه:
... در حالی که چشمانش هنوز بسته بود، ادامه داد:«میخواهم دل بکنم.»
-«دل بکنید؟»
+«بله، این موضوع خیلی مهمی است. نه تنها برای کسی چون من که در حال احتضار است بلکه حتی برای کسانی مثل تو که از سلامت کامل برخوردارند. باید دل کندن را یاد گرفت.»
چشمانش را باز کرد و هوا را از ریههایش خارج ساخت. «میدانی بوداییها چه میگویند؟ توصیه میکنند که به چیزی دل نبندیم. همهچیز موقتیست.»
-«اما مگر شما توصیه نمیکردید که زندگی را تجربه کنیم؟ همهی احساسات خوش و احساسات ناخوشایند را تجربه کنیم؟»
+«چرا.»
-«در این صورت چگونه میتوانید منفصل شوید؟»
+«دل کندن و منفصل شدن به این معنا نیست که نگذارید تجربهای در شما نفوذ کند. برعکس، اجازه دهید تا عمیقا تجربه کنید . تنها اینگونه است که به دل کندن میرسید . هر احساسی را که میخواهی در نظر بگیر ؛ عشق، یا احساس اندوه به خاطر یکی از عزیزانت یا شرایطی که من دارم، هراس و تالم از یک بیماری مهلک و کشنده، اگر نگذاری که این احساس را به طور کامل تجربه کنی هرگز به مرحلهی انفصال نمیرسی. از درد میترسی، از اندوه میترسی یا از آسیبپذیری ملازم عشق میترسی. اما اگر در این احساسات غرق شوی ، اگر به دورن این احساسات شیرجه بروی آن را به طور کامل تجربه میکنی . میدانی که درد چه معنایی دارد، میدانی که عشق چیست، میدانی که اندوه کدام است. تنها در این زمان است که میتوانی بگویی “بسیار خوب این احساس را تجربه کردم، این احساس را شناختم، حالا میخواهم برای لحظاتی از این احساس فاصله بگیرم”»
در راستای رددادگی امشب، شب امتحانطور، با بانو حمیرا همراه میشیم و رد میدیم:
پینوشت: دو تا امتحان دارم پسفردا و بین اینا هم یکیش هست که احساس میکنم تو دوران تحصیلیم تا حالا تا به این حد از عدم تمرکز برای یه درس رنج نبرده بودم که برای این! تا حالا برام پیش نیومده بود که یه درس رو فقط بخوام که پاس شم و روی پاس شدنش هم شک داشته باشم! خدا به خیر کنه!
ولش البته. بذارید راحت ردمون رو بدیم :) این ناراحتیا زود می گذره. به قول اون آهنگ دوست داشتنی: «میگذره این روزا از ما، ما هم از گلایههامون، عادی میشن این حوادث، اگه سختن اگه آسون»
۱.
میترسم. چقدر میترسم. من چقدر دارم میترسم. من دارم دروغ میگم. من واقعاً حالم خوب نیست. من نگرانم. خیلی نگرانم. خیلی خیلی نگرانم. ناراحتم. من از ناراحتی دیگران نگرانم. ناراحتم. من نباید کسی رو ناراحت میکردم. من بهشون دروغ میگم. من فقط میتونم به یه چیز فکر کنم. من نباید کسی رو ناراحت میکردم. بزرگترین معضل دنیاست. ولی نمیفهمید. اگه میفهمیدید. آخ اگه میفهمیدید. فقط ای کاش میفهمیدم ناراحت نیستید، کاش میدونستم میخندید. کلاً همین. فقط همین. میشه فقط بیاید بهم بگید حالتون خوبه؟ کلاً همین. فقط همین. من نگرانم. ناراحتم. فقط از ناراحتی شما. اگه بفهمید. فقط بدونم که ناراحت نیستید. واقعاً، کلاً، همین.
۲. صرفاً محض تاکید.
«اما هیچچیز باعث نمیشه دلتنگ بعضی افراد نباشم.»
۳. هشت.
حتی هشتش هم تموم شد. کاش میشد همهچیز رو به تصویر کشید. کاش میشد نشونش داد. زیباترین نقاشی دنیا میشد، ولی نمیشه.
منزّهى تو اى خدا، بلندمرتبه هستى اى بخشنده، ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده، منزّهى تو اى مهربان، بلندمرتبه هستی اى کریم، ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،
ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،
ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،
ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،
ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،
ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده.
پینوشت: میگویند در روز ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ ماه مبارک دعای مجیر بخوانید، که اگر گناهانتان قدر دانههای باران، ریگهای بیابان، برگهای درختان باشد هم آمرزیده میشود.
پینوشت۲ - اعتراف: چند وقت پیش داشتم فکر میکردم کل دعاهایی که تا الان داشتم توی زندگی، هر کدومشون که قدری مهم بودن که یه جایی بنویسم یا یادم بمونه، به نحوی، و نه دقیقاً به همون شکلی که من دعا کرده بودم، مستجاب شدن. حتی چندتاییش هست که قطعا شکلی که عملی شدن خیلی بهتر از چیزی بوده که من تصور کردم یا خواستم. به جز سهتاش. سهتاش که خیلی مصرانهتر و از ته دل تر بود و راهی که فارغ از دعا، خودم باید براش طی میکردم، از نظر خودم این راهو درست رفته بودم. خیلی برام سوال بود که خب چرا واقعاً؟ چرا همونایی که بیشتر خواسته بودم نشدن؟ میدونید، فکر میکنم این از عدالت خداست. فکر میکنم خدا به طور پیشفرض دعاهای ما رو، دیر یا زود، مستحاب میکنه. ولی چندتاییش رو هم میذاره برای مستجاب نشدن. دقیقاً هم چندتای مهمش. به هر کسی چندبار یه چیزی رو که خیلی میخواد نمیده. اگه برای من الان اتفاق میافته، شاید این اتفاق برای دیگری ده سال دیگه بیفته، ولی میفته. دعاهای ما، خیلی وقتا با هم در تضاده، اگه خدا بخواد همهی دعاها رو مستحاب کنه دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه. پس اگه از خدا یه روز یه چیزی رو خیلی خواستیم، نداد، بهش نگیم خب اگه این دعای من رو مستجاب نکردی، چرای عین همین دعا رو برای فلانی مستجاب میکنی؟ شما چی میدونید؟ شاید اونم یه روز یه دعایی داشته که خدا بهش گفته نه. ولی فرق شما با اون اینه که اون به خاطر این نه، خدا رو شکر میکنه، شاید بیش از اینکه خدا بهش میگفت آره هم شکر میکنه. شاید یه وقتایی خدا دوست داره بشینه ببینه به سبب یه نه گفتنش، ما چیکار میکنیم؟ چقدر از علاقهای که بهش داریم، واقعاً به خاطر وجود خودشه، چقدرش به خاطر اینه که دعاهامون رو میپذیره، که اگه نپذیرفت باهاش قهر کنیم.
من نه از آنچه در گذشته گذشته ناراحتم، و نه از آنچه در آینده میآید دلگیرم. «اما هیچچیز در این دنیا باعث نمیشود دلم برای بعضی خاطرات و بعضی از افراد و بعضی چیزها تنگ نشود.
»؛ اگر میدانستید.