به زودی این بلاگ را حذف خواهم کرد.

آخرش ابرا رو از رو رخ خورشید برمی‌دارم.

می‌خوام اون ابرای تیره که گرفتن روی خورشید

همه بارون بشن اما ببارن رو گل امـّید :)


گروه آریان - گل‌ آفتاب‌گردون

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

نه ماهگی.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نیان

برای معشوق عزیز عزیزم.

معشوق عزیز عزیزم خونه‌ش روی قله‌ی یک کوهه. از همون کوه‌هایی که از دامنه تا قله‌ش فقط درخت سبزه و از روی قله‌ش می‌شه همه‌ی خوشگلی‌های درختاش رو دید. همیشه صدای پرنده‌ها فضای اون‌جا رو پر می‌کنه. همیشه بوی گل و درخت می‌آد. من زیاد به اون‌جا می‌رم. یعنی شاید زیاد هم که نه... هر وقت حوصله‌ش رو داشته باشم و دلتنگش شده باشم به معشوق سر می‌زنم. معشوق عزیز عزیزم اکثرا خونه نیست. هر وقت از ملازمانش می‌پرسم که معشوق من کجاست؟ می‌گن رفته‌ به کار مردم برسه. هربار توی دلم می‌گم آخه همه مردمن، فقط من نیستم؟ نمی‌شه یه‌بار هم بیاد به کار من برسه؟ اما به روی خودم نمی‌‌آرم. به ملازمانش می‌گم که سلام من رو بهش برسونن. از در خونه‌ش تا دره‌ی کناری، یه راه نسبتا باریک خاکی هست. می‌‌آم نزدیک دره می‌ایستم و کمی به صدای پرنده‌ها گوش می‌دم. کمی برای معشوق آواز می‌خونم،‌بلکه به گوشش برسه، کمی توی دلم قربون صدقه‌ش می‌رم، نفس عمیق می‌کشم و از هوای خونه‌ی معشوق لذت می‌برم، بعد هم کمی غصه می‌خورم و بعد هم می‌آم می‌رم پی کارم و فقط خیال معشوق رو از اون‌جا با خودم به همراه می‌آرم.
در خونه‌ی معشوق عزیز عزیزم از همون درای چوبی قدیمیه. همونایی که بالاش نیم دایره‌ست. همونایی که کنارش گلدون شمعدانی میذارن. بعضی وقتا که ملازمانش حواسشون به من نباشه، نامه‌های عاشقانه‌ای که براش نوشتم رو از لای در داخل میندازم تا شاید بخونه.
آخرین باری که براش نامه نوشتم، بهش گفتم: «تو که درمون هر درد منی، تو که همدم دلمی، تو که غم‌ و اندوه رو برمی داری می‌بری دور دور، می‌شه نجاتم بدی؟ تو که بزرگی، تو که عزیزی، تو که زیبایی، تو که برتر و بالاتری از هرکسی که می‌شناسم، می‌شه نجاتم بدی؟ تو که به دادم می‌رسی همیشه، تو که همیشه حرفامو می‌شنوی، تو که بهترین هدف منی، می‌شه نجاتم بدی؟ تو که محبوب دلمی، تو که از هر نزدیکی به من نزدیک تر بودی و هستی، تو که خودِ نوری، تو که همین یه دونه ازت تو دنیا هست، می‌شه نجاتم بدی؟ تویی که فراموش شدنی نیستی برام، تو که بهترین دوستمی، تو که هر طرف می‌رم هستی، می‌شه نجاتم بدی؟ شما که سرور مایی، شما که می‌بخشی، شما که مهربونی، شما که اوج امیدی، می‌شه نجاتم بدی؟ تو که توی وحشت همدممی، تو که توی غربت همرمی، تو که توی سختی تو‌شه‌ی منی، تو که توی ناگواری امیدمی، تو که توی گرفتاری فریادرس منی، تو که توی سرگردانی راهنمای منی، تو که وقتی درمونده‌ام پناهمی، تو که وقتی پریشونم یاری‌گری، می‌شه نجاتم بدی؟»

حالا به من خبر رسیده. ملازمانش به من گفتن که معشوق عزیز عزیزم خواسته که من رو ببینه. بعد این همه مدت، در گردش ماه و سال، امشب رو انتخاب کرده که من رو ببینه. گفته بیا ببینم از چی می‌خوای نجات پیدا کنی؟ منم در پوست خودم نمی‌گنجم.
اومدم باز دم در خونه‌ش واستادم. استرس بیشتری دارم نسبت به همیشه. منتظرم در رو باز کنه تا بپرم اول خوب بغلش کنم. بعد هم بنشینم یک دل سیر باهاش صحبت کنم. از هر دری سخنی بهش گفتم شاید. شاید هم فقط یه چیز خواستم ازش. خودش گفته که امشب در خونه‌ش رو باز می‌کنه که بیام باش حرف بزنم. منم قول دادم ترسم رو بزارم کنار و «شرح دهم غم تو را، نکته به نکته مو به مو.»

+

امشب به بر من است و آن مایه‌ی ناز، یارب تو کلید صبحو در چاه انداز.

+

امشب منم مهمان تو، دست من و دامان تو
یا قفل در وامی‌کنی، یا تا سحر دف می‌زنم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

تمرکز.

۱.
ای کاش که زودتر تموم شه این دوران. بی‌حوصلگی به سر حد خودش رسیده. بدتر از همه اینه که من واقعا انتظار این حالتا رو هیچ‌وقت از خودم نداشتم. همیشه هدف و انگیزه و تلاش و تمرکز خیلی بهتری داشتم. مثل آدم درسم رو می‌خوندم و لذت می‌بردم و به چیز اضافه‌ای فکر نمی‌کردم. ولی الان واقعا هرکار کنم نمی‌تونم تمرکز قبلی رو به دست بیارم. البته این رو هم پذیرفتم که این مدت رو قراره که بگذرونم. خوشبختانه دیگه خیلی ازش نمونده. من بالاخره قراره به طور خیلی خیلی جدی برم دنبال چیزایی که مدت‌ها منتظرش بودم. فکر می‌کنم اصل این بی‌حوصلگی هم از همین‌جاست که من می‌دونم قراره برم دنبال چی و فقط منتظرم زمانش برسه و چون به زمانش نزدیکم، فقط می‌تونم انتظار اون رو بکشم و توان تمرکز روی هر چیز دیگه‌ای، هرچند مرتبط، ازم گرفته شده.
ولی خب، هرچی هم باشه من این تمرکز رو نیاز دارم. راهکاری هست آیا برای به دست آوردنش؟

۲.
خیلی هنوز نمی‌فهمم فایده‌ی اینجا نوشتن برام چیه؟ :دی در واقع حس می‌کنم یه جور داره برای خودم و برای نوشتن‌هام نظم ایجاد می‌کنه، ولی خب من واقعا حرفام مخاطب نمی‌خواد اصن. خب، بعضی‌هاشون متن ادبین مثلا. اما اکثرن حرفاییه که با خودم دارم! لزومی نداره بیام اینجا بنویسم! ولی خب نمی‌فهمم چرا این کارو می‌کنم :))

۳.
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز              کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند            کان را که خبر شد خبری باز نیامد


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

معنی دل‌کندن.

متن زیر نقلیه از کتاب «سه‌شنبه‌ها با موری». یک داستان واقعی در باره‌ی یک استاد جامعه‌شناسی که از بیماری ای-ال-اس رنج می‌بره و درواقع به مرور همه‌ی عضلات بدنش از بین می‌رن. موری مرگش رو پذیرفته و روهای آخر عمرش رو با شاگرد قدیمیش، میچ، درمورد موضوعات مختلف صحبت می‌کنه و برای رسیدن به کمال انسانی تلاش می‌کنه. این قسمت رو بخونید،‌ به نظرم بهترین بخش کتابه:


... در حالی که چشمانش هنوز بسته بود، ادامه داد:«می‌خواهم دل بکنم.»

-«دل بکنید؟»

+«بله، این موضوع خیلی مهمی است. نه تنها برای کسی چون من که در حال احتضار است بلکه حتی برای کسانی مثل تو که از سلامت کامل برخوردارند. باید دل کندن را یاد گرفت.»

چشمانش را باز کرد و هوا را از ریه‌هایش خارج ساخت. «می‌دانی بودایی‌ها چه می‌گویند؟ توصیه می‌کنند که به چیزی دل نبندیم. همه‌چیز موقتی‌ست.»

-«اما مگر شما توصیه نمی‌کردید که زندگی را تجربه کنیم؟ همه‌ی احساسات خوش و احساسات ناخوشایند را تجربه کنیم؟»

+«چرا.»

-«در این صورت چگونه می‌توانید منفصل شوید؟»

دل کندن و منفصل شدن به این معنا نیست که نگذارید تجربه‌ای در شما نفوذ کند. برعکس، اجازه دهید تا عمیقا تجربه کنید . تنها این‌گونه است که به دل کندن می‌رسید . هر احساسی را که می‌خواهی در نظر بگیر ؛ عشق، یا احساس اندوه به خاطر یکی از عزیزانت یا شرایطی که من دارم، هراس و تالم از یک بیماری مهلک و کشنده، اگر نگذاری که این احساس را به طور کامل تجربه کنی هرگز به مرحله‌ی انفصال نمی‌رسی. از درد می‌ترسی، از اندوه می‌ترسی یا از آسیب‌پذیری ملازم عشق می‌ترسی. اما اگر در این احساسات غرق شوی ، اگر به دورن این احساسات شیرجه بروی آن را به طور کامل تجربه می‌کنی . می‌دانی که درد چه معنایی دارد، می‌دانی که عشق چیست، می‌دانی که اندوه کدام است. تنها در این زمان است که می‌توانی بگویی “بسیار خوب این احساس را تجربه کردم، این احساس را شناختم، حالا می‌خواهم برای لحظاتی از این احساس فاصله بگیرم”»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیان

من بلا رو دوس دارم بلای جونم باش!

در راستای رددادگی امشب، شب امتحان‌طور، با بانو حمیرا همراه می‌شیم و رد می‌دیم:

 

پی‌نوشت: دو تا امتحان دارم پس‌فردا و بین اینا هم یکیش هست که احساس می‌کنم تو دوران تحصیلیم تا حالا تا به این حد از عدم تمرکز برای یه درس رنج نبرده بودم که برای این! تا حالا برام پیش نیومده بود که یه درس رو فقط بخوام که پاس شم و روی پاس شدنش هم شک داشته باشم! خدا به خیر کنه!

ولش البته. بذارید راحت ردمون رو بدیم :) این ناراحتیا زود می گذره. به قول اون آهنگ دوست داشتنی: «می‌گذره این روزا از ما، ما هم از گلایه‌هامون، عادی می‌شن این حوادث، اگه سختن اگه آسون»

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نیان

هشت، تمام.

۱. 

می‌ترسم. چقدر می‌ترسم. من چقدر دارم می‌ترسم. من دارم دروغ می‌گم. من واقعاً حالم خوب نیست. من نگرانم. خیلی نگرانم. خیلی خیلی نگرانم. ناراحتم. من از ناراحتی دیگران نگرانم. ناراحتم. من نباید کسی رو ناراحت می‌کردم. من بهشون دروغ می‌گم. من فقط می‌تونم به یه چیز فکر کنم. من نباید کسی رو ناراحت می‌کردم. بزرگ‌ترین معضل دنیاست. ولی نمی‌فهمید. اگه می‌فهمیدید. آخ اگه می‌فهمیدید. فقط ای کاش می‌فهمیدم ناراحت نیستید، کاش می‌دونستم می‌خندید. کلاً همین. فقط همین. می‌شه فقط بیاید بهم بگید حالتون خوبه؟ کلاً همین. فقط همین. من نگرانم. ناراحتم. فقط از ناراحتی شما. اگه بفهمید. فقط بدونم که ناراحت نیستید. واقعاً، کلاً، همین.


۲. صرفاً محض تاکید.

«اما هیچ‌چیز باعث نمی‌شه دل‌تنگ بعضی افراد نباشم.»


۳. هشت.

حتی هشتش هم تموم شد. کاش می‌شد همه‌چیز رو به تصویر کشید. کاش می‌شد نشونش داد. زیباترین نقاشی دنیا می‌شد، ولی نمی‌شه.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ.

منزّهى تو اى خدا، بلندمرتبه هستى اى بخشنده، ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده، منزّهى تو اى مهربان، بلندمرتبه هستی اى کریم، ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،

ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،

ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،

ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،

ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده،

ما را از آتش پناه ده اى پناه دهنده.


پی‌نوشت: می‌گویند در روز ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ ماه مبارک دعای مجیر بخوانید، که اگر گناهانتان قدر دانه‌های باران، ریگ‌های بیابان، برگ‌های درختان باشد هم آمرزیده می‌شود.


پی‌نوشت۲ - اعتراف: چند وقت پیش داشتم فکر می‌کردم کل دعاهایی که تا الان داشتم توی زندگی، هر کدومشون که قدری مهم بودن که یه جایی بنویسم یا یادم بمونه، به نحوی، و نه دقیقاً به همون شکلی که من دعا کرده بودم، مستجاب شدن. حتی چندتاییش هست که قطعا شکلی که عملی شدن خیلی بهتر از چیزی بوده که من تصور کردم یا خواستم. به جز سه‌تاش. سه‌تاش که خیلی مصرانه‌تر و از ته دل تر بود و راهی که فارغ از دعا، خودم باید براش طی می‌کردم، از نظر خودم این راهو درست رفته بودم. خیلی برام سوال بود که خب چرا واقعاً؟ چرا همونایی که بیشتر خواسته بودم نشدن؟ می‌دونید، فکر می‌کنم این از عدالت خداست. فکر می‌کنم خدا به طور پیش‌فرض دعاهای ما رو، دیر یا زود، مستحاب می‌کنه. ولی چندتاییش رو هم می‌ذاره برای مستجاب نشدن. دقیقاً هم چندتای مهمش. به هر کسی چندبار یه چیزی رو که خیلی می‌خواد نمی‌ده. اگه برای من الان اتفاق می‌افته، شاید این اتفاق برای دیگری ده سال دیگه بیفته، ولی میفته. دعاهای ما، خیلی وقتا با هم در تضاده، اگه خدا بخواد همه‌ی دعاها رو مستحاب کنه دیگه سنگ رو سنگ بند نمی‌شه. پس اگه از خدا یه روز یه چیزی رو خیلی خواستیم، نداد، بهش نگیم خب اگه این دعای من رو مستجاب نکردی، چرای عین همین دعا رو برای فلانی مستجاب می‌کنی؟ شما چی می‌دونید؟ شاید اونم یه روز یه دعایی داشته که خدا بهش گفته نه. ولی فرق شما با اون اینه که اون به خاطر این نه، خدا رو شکر می‌کنه، شاید بیش از این‌که خدا بهش می‌گفت آره هم شکر می‌کنه. شاید یه وقتایی خدا دوست داره بشینه ببینه به سبب یه نه گفتنش، ما چی‌کار می‌کنیم؟ چقدر از علاقه‌ای که بهش داریم، واقعاً به خاطر وجود خودشه، چقدرش به خاطر اینه که دعاهامون رو می‌پذیره، که اگه نپذیرفت باهاش قهر کنیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان

جمله‌ای که هرگز به شما نگفتم + آهنگی که دوستش دارید.

من نه از آن‌چه در گذشته گذشته ناراحتم، و نه از آنچه در آینده می‌آید دلگیرم. «اما هیچ‌چیز در این دنیا باعث نمی‌شود دلم برای بعضی خاطرات و بعضی از افراد و بعضی چیزها تنگ نشود. »؛ اگر می‌دانستید.




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نیان

تا حالا شده به یکی نگاه کنید و از خودتون بپرسید چی تو سرش می‌گذره؟

امروز این فیلم رو برای چهار یا پنجمین بار دیدم. انیمیشن inside out، تصور خیلی خیلی خیلی جالبی از چیزایی که توی مغز میگذره نشون می‌ده. اینکه شادی، غم، ترس، خشم و انزجار توی اتاق کنترل مغز همه‌چیز رو به دست گرفتن و با هم تعامل جالبی دارن. فیلم با این جمله شروع می‌شه که: "تا حالا شده به یکی نگاه کنید و از خودتون بپرسید چی تو سرش می‌گذره؟"  و بعد نشون می‌ده که توی سر از دید یه انیمیشن تخیلی چی می‌گذره. توی رتبه‌بندی IMDb که ۲۵۰ تا فیلم برتر تاریخ رو رتبه‌بندی کرده، این فیلم رتبه‌ی ۱۳۲ رو گرفته.
حالا جدی جدی توی مغز چی می‌گذره؟‌ اگه یه روز خیلی شادیم یا یه روز خیلی غمگینیم یا یه روز از دست زمین و زمان عصبانی و دلخوریم، یا یه روز به همه‌چیز غر می‌زنیم یا یه روز برعکس انتظارمون آرامش خوبی داریم، یا یه روز تصمیمای عجیب می‌گیریم، یا یه روز بی‌خیال همه‌چیز می‌شیم، یا یه روز دوس داریم همه‌ی آدما رو دوست داشته باشیم، یا یه روز از همه‌شون متنفریم، یا یه روز دل‌تنگیم، یه روز هیچ‌کار نمی‌کنیم، یا اصن موقع خوابمون،‌چی می‌گذره این بالا؟ خاطره‌ها کجا میرن؟ چی می‌شه که یکباره بعد سال‌ها یاد یه خاطره‌ی قدیمی می‌افتیم؟ چطور فکر می‌کنیم ما اصن؟

مغز انسان، قطعاً پیچیده‌ترین و زیباترین چیزیه که توی دنیا هست!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیان