۱.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند
دوری کنی
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یکبار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی
ورای مصلحتاندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار به آرامی بمیری...
پابلو نرودا
۲.
یه برگه سفید برداشتم توش یه عالمه از کلمههای مربوط این روزا رو نوشتم که فکر کنم خب چی میشن؟ و یه عالمه بهشون فکر کردم و تهش هم فهمیدم قرار نیست به نتیجهای برسم :دی قرار هم نیست بدونم چی میشن :>
۳.
درون آینهی روبرو چه میبینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه میبینی؟
تویی برابر تو چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفتگو چه میبینی؟
بگو چه میبینی؟