استاد از هفتهی پیش گفته بود که کلاس این دفعه دربارهی صبره. برعکس دفعات قبل که از روی مثنوی میخوندیم و توضیح میداد، این بار حول یه موضوع قرار بود صحبت کنیم. گفت چند نوع صبر داریم. اول صبر بر نفس. "گر بر سر نفس خود بمیری مردی" (البته این مصرع از رودکیه). گفت که مولوی داستان به چاه افتادن یوسف رو اینطور تعبیر کرده که چاهی که توش افتاده، چاه تمایلات نفسانی آدمه. این دنیاست یعنی. اگر بر این دنیا و این صورت و این ظاهر صبر کنی و ازش بگذری، برات زیاد مهم نباشه، با صبر طنابی برات میسازن که بالا میکشنت. یاد این بیت مولانا افتاده بودم که "آب کم جو تشنگی آور به دست،تا بجوشد آبت از بالا و پست" که ینی وقتی که یه چیزی رو ازش بگذری و صبر کنی و کمتر بیتابی کنی، راحت تر بهش میرسی. (من خیلی شاید باور ندارم این رو :-" ) دوم رو گفت صبر عاشق و معشوق. میگفت عاشقی که صبر نکنه راحت پیش بره همهچی براش، راحت هم فارغ میشه. اما یه موقع هم هست یک عالم سنگ جلوی راهش هست. باید صبوری کنه. اون موقع میشه عامل رشد. و هرکس رو دوست دارن از این سنگها جلوی پاش میذارن. تو کتاب پیش دانشگاهی بود به گمونم، از رابعه: "عشق را خواهی که تا پایان بری، بس که بپسندید باید ناپسند"
و خیلی زود بحث کشیده شد به سمت قضا و قدر و جبر و اختیار :) گفت قضا شمای کلی زندگیه و جبره. اینکه تو کجا به دنیا بیای، توی چه خانوادهای، و کی بمیری و این اتفاقات کلی. اما ریز اتفاقات، که مثلا فلانی فلان تاریخ فلان کار رو میکنه، میشه تقدیر و قابل تغییره مثن. (البته به نظر شخص من یه مقدار این چیزا پیچیده تر از این حرفاست کلا.) توی قرآن میگه یک برگ بدون اذن پروردگار نمیافته. پس من کیم؟ عرفا "من" قائل نیستن. یکی پرسید چطور میشه تقدیر رو عوض کرد؟ استاد گفت فکر میکنه با خوب بودن. گفت که وقتی خوب باشی حال آدمها رو هم خوب میکنی. الان که دارم مینویسم این حرفشو، یاد این آیهی قرآن افتادم که :"هل جزا الاحسان الا الاحسان؟" (ولی خب من فکر میکنم خود این خوب شدنه هم یه وقتایی به یه چیزایی وابستهس :-" ). خب، ولی به هر صورت حس میکنم آدم وقتی خوبی میکنه و احترام میذاره، واقعا جوابش رو میبینه. حالا ایشالا خدا کمک کنه ما هم خوب بشیم :-"""
بعدش بحث سر این شد که ما اختیار داریم تو کارا، ولی خب این رو هم میدونیم که خدا عالمه. یعنی یه جورایی کارا تعیین شدهست، چون میگیم خدا عالمه پس کلا میدونه ما قراره چیکار کنیم، ولی خب خودمون حس میکنیم این قدرت تصمیمگیری رو. اگه با علم خودمون نگاه کنیم، جبر مطلقه همهچیز. چون خدا که میدونه ما قراره چیکار کنیم. هیچوقت نمیتونیم خدا رو با یه کارمون سورپرایز کنیم مثلا :)) ولی خب احمقانهست بگیم خب حالا همهچیز تعیین شدهست برای خدا بشینیم هیچکار هم نکنیم. خلاصه که همهچیز توی علم پروردگار هست قطعا، ولی شما تصمیم درست بگیرید تو زندگیهاتون! اصلا به نظر من زیاد بش فکر کنیم افسرده میشیم! استادم گفت: حدیث مطرب و می جو و راز دهر کمتر جو، که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را :))
پی نوشت: یواش یواش حرف نزدن از یه چیزایی داره آزارم میده.
پینوشت دو: این یه هفته سرم خیلی شلوغ بود و اصلا وقت نکردم هفتهی قبل رو بنویسم :-" برای همین اسم این پست رو گذاشتم یکشنبهی دوم که یکشنبهی قبل رو توی یه فرصت مناسب بنویسم.
پینوشت سه: اگه قبلا نگفته بودم که هر هفته خواهم نوشت، اصلا متمایل نبودم بحثای این هفته رو بنویسم. به نظرم خیلی این بحث پیچیدهتر از سطح درک من یکیه.
پینوشت چهار: از اونجایی که این هفته درباره صبر نبود، هفتهی بعد درباره صبره :))