امروز از صبح تا شب از این پاساژ به اون پاساژ و از این مزون به اون مزون بودیم!
حالا این که چقدر خوش گذشت یا چقدر خسته شدیم یا چقدر اون وسط از شنیدن مریضی پسرعمهم غصه خوردیم هیچی. عصر رفتیم توی یه گالری که خیلی دوس دارم یه بهونهای جور کنم باز برم اونجا به خاطر عکسی که باید میگرفتم و نگرفتم. یه نوشتهای بود اونجا که از وقتی رفتم ذهنم رو درگیر کرده تا الان. سند و مدرکی هم نداشت، شمایی که داری میخونی اگه سندی از این حرف داری خیلی خیلی من رو شاد میکنی اگه بهم بگی توی کامنت همین پست!
نوشته بود یه دعایی که میکنیم میره توی یه دنیایی قبل دنیایی که الان توش زندگی میکنیم. یه دنیایی که زمان و مکان توش تعریف شده نیس. بعد اونجا تقدیر ما طبق این دعا نوشته میشه. جالبه که با اینکه خیلی ذهنم درگیرش شد، کامل یادم نمیاد چی بود. ولی برداشتم این بود که خب مثلا اینجوری نیست که خدا ندونه ما تو آیندهی زندگیمون چی میشه که بگیم تقدیرمون رو خودمون مشخص میکنیم که. مث اینه که شما یه فیلم رو بخواین برای بار دوم ببینید. خب کاملا میدونید تا آخر فیلم چی اتفاق میافته ولی شخصیت داخل فیلم که نمیدونه. و گاهی این سوال پیش میاد که خب اگه همه چیز توی تقدیر از قبل مشخص شده، چرا ما دعا کنیم اصن؟ هرچی بخواد بشه میشه دیگه... ولی این نوشته میگفت که دعات برمیگرده توی یه دنیای عقبتر و اونجا برنامهی آیندهی تو چیده میشه... خیلی جالب بود به نظرم ولی نمیدونم این حرف از کجا اومده.
خیلی دلم میخواست از کامل اون جمله عکس بگیرم. حتی وقتی داشتیم میاومدیم بیرون به قصد اینکه از اون جمله عکس بگیرم برگشتم و حتی دوربین گوشیم رو جلوش گرفتم و اصن با خودم کنار نمیام چرا پشیمون شدم از عکس گرفتن :))
پینوشت: اگه حس میکنید بد توضیح دادم موضوع مدنظرمو بگید :) چون خودمم یکم اینطور حس میکنم! :-""