میترسم و کلافهام. مسیری انتخاب کردم که اصلا باهاش آشنایی ندارم. ازش میترسم. برای اولین باره که کسی رو نمیشناسم که بخواد همون مسیری رو بره که من میرم یا قبلا این مسیر رو رفته باشه. همه چیز رسمیه و شوخی بردار نیست. این وسط یه سری آدم هم به اشتباه فکر کردن من کلا میخوام بکنم برم! یا تغییر رشته دادم یا چنین چیزی. دیدگاهم نسبت به دانشگاه به طور کلی عوض شده و این ترس و کلافگیم رو بیشتر میکنه چون توی این مسیر انگار که دیگه هیچ طنابی هم نیست که به واسطهی اون بتونم خودم رو بکشم بالا. کلا خیلی زود همهچیز داره جدی میشه توی زندگانی. داره شبیه ورود به دههی سوم زندگی میشه. دههی اول کلا با پدرمادری. دههی دوم همچین اون وسطایی. و دههی سوم باید کلا جدا شی. خودت ببینی و تصمیم بگیری و خطا کنی و بپذیری. همممه چیز جدی میشه واقعا.
از چیزایی که با آدما در میون میذارم بیشتر و سریعتر از قبل ناراحت میشم.
اصلا نمیدونم چی و چرا دارم مینویسم. بیخیال.
ولی باید ازین حریم امن بیایم بیرون، وگرنه راکد میمونیم و بو میگیریم.