[کپی شده از اینستاگرام اینجانب، نوشته شده در زمانی قبل از این]


دوس داشتم الان تو یه اتوبوس بودم. تو یه اتوبوسی که هیچ کدوم از آدماشو نشناسم. تو یه شب سرد زمستونی، بشینم کنار پنجره‌ی اتوبوس. کنارم، یه پیرزن مهربون بشینه، از اونایی که میشینن کنار آدم و درد و دل میکنن. نصیحت میکنن. حرف میزنن و هرچی حرف میزنن از حرفاشون خسته نمیشی. بشینم کنارش و یه عالمه گوش کنم. فقط گوش کنم. بزارم اینقدر پیرزن باهام حرف بزنه و بگه و نصیحت کنه که آخرش خوابش ببره. بعد رو شیشه ی بخار گرفته ی اتوبوس، یه لبخند بکشم و از بین اون خطی که کشیدم، آسمونو نگاه کنم. یه ستاره پیدا کنم و زل بزنم بش. فقط زل بزنم بش بدون اینکه فکر کنم. هیچ فکری. فقط زل بزنم. اینقدر نگاش کنم که دوباره روی خنده ای که کشیدم رو بخار بگیره. یه هندزفری بزارم تو گوشم و "جان مریم" و امثالهم گوش کنم. باز یه لبخند بکشم دوباره زل بزنم به همون ستاره و آهنگ گوش بدم و فقط گوش کنم و ببینم و لبخند بکشم و فکر نکنم. اینقدر گوش کنم و ببینم و لبخند بکشم و فکر نکنم که من هم خوابم ببره. صبح، تو یه بیابون بی‌انتها بیدار شم. پیرزن رو بیدار کنم و بپریم پایین! تو دل بیابون. برم دور از همه ی آدمای اتوبوس، یه گوشه چهار زانو بشینم و آسمونو نگاه کنم و خاک رو نگاه کنم. آسمون و خاک و هیچ چیز اضافه و مزاحم دیگه. و این دفعه اما، فکر کنم. 6 ساعت، 7 ساعت، نمیدونم. هرچی بشه فکر کنم. آدمای اتوبوس منتظرم بشینن تا فکر کنم. این بار به همه چی. انگار همه چیزای این دنیا رو تو آسمون کویر نوشتن! آدم نگاش که میکنه، حس میکنه تموم حرفای دلش تو این آسمون نوشته شده. با یه زبون نامفهوم. با یه زبونی که برای هر آدمی رنگ خودش رو داره. بشینم به آسمون نگاه کنم تا حرفای دلم رو بخونه. بعد همینجور که نشستم قرآن باز کنم. قرآن بخونم. "ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَٰﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢِ...ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَٰﻦ...ﻋَﻠَّﻢَ ﺍﻟْﻘُﺮْآن...ﺧَﻠَﻖَ ﺍﻹِْﻧْﺴَﺎﻥ... ﻋَﻠَّﻤَﻪُ ﺍﻟْﺒَﻴَﺎﻥ...ﻓَﺒِﺄَﻱِّ ﺁﻻَءِ ﺭَﺑِّﻜُﻤَﺎ ﺗُﻜَﺬِّﺑَﺎﻥ..." بعد گریه کنم. یه عالمه. برای همه چی. وقتی آروم شدم، بلند شم برم. فقط برم پیش پیرزن. بازم بشینم کنارش و ساعتها باهام حرف بزنه. بعدش باز هم گریه کنم. منتظر بمونم تا دوباره شب شه و زیر آسمون دراز بکشم. بگردم و تو اون بیابون، تو اون آسمون پاکش، ستاره م رو پیدا کنم. شب، تو بیابون، زیر آسمون، زیر ستاره، همونجا بخوابم، پیرزن هم کنارم بخوابه. صبح که بیدار شیم، یه اتفاق نو، یه زندگی نو داشته باشیم. هم من، هم پیرزن ، هم "همه مردم شهر."